*آیت الله مصباح یزدی
»و عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما«1
اصولا راه تکامل انسان، راه عبودیت و بندگی خداست. حقیقت بندگی این است که انسان، هم دریابد وهم در عمل اثبات کند که از خودش چیزی ندارد، هر چه هست ملک خداست. انسان ابتدائا طوری است که می گوید: دلم می خواهد، خودم می خواهم. این با بندگی نمی سازد، بنده آن است که بگوید: هر آنچه آقا می خواهد. برای اینکه انسان بتواند این مرحله را طی کند باید تمرین کند تا هر چه آقا می گوید گوش کند، تا اراده اش در اراده خدا فانی شود. هر وقت می خواهد تصمیم بگیرد، اول فکر کند ببیند خدا از او چه می خواهد. این همان سیر تقواست که انسان باید در طول زندگی، همواره رعایت کند و ببیند خدا چه می خواهد، تا از اراده الهی تخلف نکند. این کار هم مراحلی دارد. اولین مرحله اش این است که مرتکب گناه نشود. پس از اینکه اراده انسان در اراده خدا فانی شد نوبت می رسد به اینکه مملوکاتش و صفاتش و چیزهایی را که برای خودش قایل است به صاحبش برگرداند. تعبیر پرمعنایی در روایات هست که مضمونش این است: خدای متعال ردایی کبریایی دارد. این ردا مخصوص خداست. اگر کسی بخواهد در این ردای الهی شریک او بشود درواقع، به نوعی، ادعای الوهیت کرده است و چنین کسی را خداوند له می کند. بنابراین، آنچه با اصل عبودیت و همان مسیر تکامل انسان منافات دارد و انسان باید از قدم اول آن را از خود دور کند، ”تکبر“ است؛ همان که موجب شد شیطان از دستگاه الهی رانده شود: «ابی و استکبر» 2 در مقابل این، اگر آدم تکبر نداشته باشد باید چه داشته باشد؟ باید تواضع داشته باشد. ”تواضع“ معنایش این است که انسان باور کند و در عمل نشان دهد که من در مقابل عظمت کبریایی الهی چیزی برای خودم قایل نیستم؛ صفر هستم. مگر کسی هست که از خودش چیزی داشته باشد؟ ما که به حساب نمی آییم، انبیا و اولیا هم از خودشان چیزی ندارند. هر کس هر چه دارد ازخداست. باید این را درک کنیم. گاهی این کلمات را به زبان می آوریم، گاهی استدلال می کنیم و در ذهنمان مفهومی درست می کنیم، اما این غیر از آن است که آدم قلبش باور کند و این حقیقت را لمس کند و بیاید؛ درست باورش بشود که من چیزی ندارم و اینها عاریه ای هستند. انسان حیاتش عاریه ای است، چه رسد به لوازمش؛ علمش، قدرتش، مالش.سیر در این وادی- یعنی سلب استقلال ها از خود- با تکبر نمی سازد. تکبر یعنی: من- باید ”من“ را خرد کرد. این دو، با هم نمی سازند. به همین دلیل، کسی که می خواهد جزو عبادالرحمان بشود باید عبودیت خدا را در خودش تحقق ببخشد؛ به حدی برسد که این عبودیت را دقیقا درک کند، بیابد و شهود کند. از اول باید انانیت را کنار بگذارد، خاکی باشد؛ ابتدا در مقابل خدای متعال، بعد هم در مقابل بندگان خدا. فقط یک نکته هست و آن اینکه ما در مقام تواضع و نفی تکبر، درواقع داریم عظمت خدا و کوچکی و پستی خودمان را ابراز می کنیم. هدف از اینکه ما خودمان را پست می بینیم و پست نشان می دهیم و فروتنی می کنیم این است که عظمت الهی ظهور کند. حالا اگر جایی اتفاق افتاد که تواضعی با این هدف سازگار نبود؛ اگر آدم بخواهد تواضع کند به جای اینکه عظمت الهی ظهور پیدا کند آن عظمت، تاریک و کم رنگ می شود، آیا باز هم باید تواضع کند؟ مگر چنین چیزی هم ممکن است؟ اگر انسان در مقابل دشمن خدا تواضع کند یعنی: دشمن خدا را بزرگ کرده است. وقتی در مقابل او کوچکی می کنیم یعنی: او را بزرگ می بینیم. انسان، دشمن خدا را بزرگ کند پس خدا چه می شود؟! نمی شود هم خدا را به بزرگی یاد کند، هم دشمن خدا را. دشمن خدا را باید له کرد، باید کوچک کرد. در مقابل خدا، چیزی نیست که ارزشی داشته باشد و مومن بخواهد برایش اهمیتی قایل شود.
مومن از آن جهت که به خدا انتساب دارد، همین جلوه الهی در او موجب عزتش می شود. اما احترام به مومن از آن جهت که مومن است، کوچکی کردن در مقابل مومن از آن جهت که مومن است یعنی: کوچکی کردن در مقابل خدا؛ چون انسان به خاطر ایمانش به او احترام می گذارد. پس درواقع، به خدا احترام می گذارد. انسان هر قدر در مقابل مومن کوچکی کند درواقع، در مقابل خدا کوچکی کرده است. اما اگر در مقابل دشمن خدا کوچکی و تواضع کند، تملق بگوید، دست بر سینه بگذارد و سر خم بکند، دشمن خدا را بزرگ کرده و لازمه اش این است که خدا را کوچک کرده باشد. پس چنین تواضعی مطلوب نیست.
ما وقتی برای تواضع یا صفات دیگر ارزش قایل می شویم چنین ارزشی غیر از ارزشی است که مکتب های انسانی برای اخلاق قایلند. در بحث هایی که بزرگان فلسفه اخلاق کرده اند، در نهایت، به اینجا رسیده اند که شما تواضع کنید تا نزد مردم محترم باشید؛ دوستتان بدارند. مربیان هم شاگردان خود را تربیت می کنند که متواضع باشند و در کتاب ها می نویسند: آدمی که تواضع دارد در جامعه محترم است، مردم به او احترام می گذارند، به او کمک می کنند، دوستش دارند. این در مکاتب انسانی است؛ اما در مکتب الهی، همه چیز به عظمت الهی برمی گردد. پس هر عملی تا آنجا ارزش دارد که روح بندگی خدا در آن باشد. آیه شریفه:»و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون«3با ادات حصر «ما» و «الا» می فرماید: من جن و انس را نیافریدم، مگر برای عبادت. می فرماید: من هر موجود مکلفی را برای این خلق کردم، هدف از خلقتش این بوده است که خدا را پرستش کند؛ و این تعارف نیست؛ یعنی راه تکامل هر موجود مختاری، ”بندگی خدا“ است و جز این، راهی وجود ندارد. چیزهای دیگر که تصور می کنند کمالاتی و ارزش هایی هستند، اعتباریات هستند؛ نمی توان پایه آنها را در واقعیات نشان داد. اما ارزش های الهی و اسلامی همه پایه در واقعیت دارند. چون فرض بر این است که انسان موجودی است که باید با اراده خود استقلال را از خودش نفی کند و به جایی برسد که در جوار خدا، همسایه خدا شود، به جایی برسد که نزدیک خداست. راه رسیدن به آن قرب و آن نزدیکی، ”بنده شدن“ است. تا وقتی آدم خودش را شریک خدا می داند و می گوید: ”تو یکی من هم یکی!“ هیچ وقت نمی تواند به خدا برسد. ”تو یکی، من هم یکی!“ یعنی: تو دل داری، من هم دل دارم- حالا قدری کمتر- تو قدرت داری، من هم قدرت دارم، تو عزت داری، من هم عزت دارم؛ تو آبرو داری، من هم آبرو دارم؛ تو اراده داری، من هم اراده دارم؛ تو می خواهی، من هم دلم می خواهد! این، بندگی نمی شود. چنین شخصیتی به هیچ جایی نمی رسد، حتی اگر همه خلایق جمع شوند و در مقابلش به خاک بیفتند و بگویند: تو رب الاعلی هستی. این از دیدگاه اسلام هیچ ارزشی ندارد. همه ارزش ها خلاصه می شود در ”بندگی خدا“. بنابراین، ارزش های اخلاقی، که در کتاب های اخلاق و مکاتب اخلاقی مطرح می کنند، روح همه شان از دیدگاه اسلامی این است که همه اینها در مسیر بندگی خدا قرار دارند. اگر اینها جایی با آن ارزش اصلی منافات پیدا کنند- مثل مثالی که زدم: تواضع برای کافر- هیچ وقت مطلوب نیست. البته اینکه گاهی انسان برای حفظ جان، تقیه می کند، حرف دیگری است: «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» 4ولی این دیگر ارزش نیست، آن وقتی ارزش است که در چارچوب بندگی خدا و در مسیر بندگی او باشد و آدم را به خدا نزدیک کند. چیزی هم جز بندگی، آدم را به خدا نزدیک نمی کند؛ اطاعت از خدا، کوچکی در مقابل خدا.
خداوند می فرماید: «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا.» این تعبیر کنایی است و به قول امروزی ها، یک تعبیر نمادین است از اینکه بندگان خدا، که به مقام عبادالرحمانی می رسند، اولین اثرش این است که زندگی شان خاکی است، متواضع اند. سپس خداوند می فرماید: «و اذا مروا باللغو مروا اکراماً.» 5اینجا نمی فرماید مؤمنان اهل لغو نیستند، کار لغو نمی کنند. این مفروض است که عبادالرحمان اهل لغو نیستند. کسی که می خواهد بندگی خدا کند، بنده خدا بشود، همش این است که بندگی خدا کند؛ کاری نمی کند که بندگی نباشد؛ همه عمرش می شود بندگی خدا. ولی گاهی آدم خودش اهل لغو نیست، اما به حسب زندگی اجتماعی، ممکن است سروکارش با اهل لغو بیفتد. اینجا نمی فرماید: «وا لذین هم عن اللغو معرضون»، می فرماید: «و اذا مروا باللغو مروا کراما» می فرماید: اگر گذرشان به لغو افتاد- نه اینکه خودشان سراغ لغو رفتند- خودشان که سراغ لغو نمی روند؛ شأنشان اجل از این است. آنها جز آنجا که آقا می گوید، جای دیگری نمی روند؛ عبدند، ولی ممکن است در زندگی اجتماعی، شرایطی پیش بیاید که آدم با کسانی مواجه شود که اهل لغوند. واکنش او در مقابل اینها چه باید باشد؛ یعنی چه کار بکند که خدا از او راضی باشد. «لغو» خواه به معنایی که شامل گناه هم می شود یا فرض کنید لغوهای عرفی؛ مثلا، عالمی یا مؤمنی در شرایطی با کسانی مواجه می شود که مسخره اش می کنند؛ مثل اینکه گاهی بچه ها از چیزی خنده شان می گیرد و به کسی می خندند و او را مسخره می کنند. برخی بزرگ ترها هم، که از لحاظ سن و سال بزرگ هستند اما عقلا بچه هستند، اگر در جامعه با مؤمنی طوری برخورد کردند که مشتمل بر لغو بود- مسخره اش کردند یا بالاتر، حتی گناهی مرتکب شدند؛ فحش دادند، بی احترامی کردند، اذیت کردند- واکنش اینها چیست؟ به طور طبیعی، وقتی آدم با صحنه ای مواجه شود که کسانی- مثلا- استهزا می کنند یا بدگویی می کنند، بی احترامی می کنند، مسخره می کنند یا فحش می دهند، به طور طبیعی، آدم اوقاتش تلخ می شود یا مقابله به مثل می کند. گاهی وقتی آدم عصبانی می شود و از کوره در می رود، اختیار دست خودش نیست؛ او یکی می گوید، این ده تا هم روی آن می گذارد جواب می دهد، یا رفتار شدیدتری نسبت به او انجام می دهد. این طبیعی آدمیزاد است. اما عبادالرحمان چون مواظب هستند کاری بکنند که خدابپسندد، باید صفتی داشته باشند که در چنین موقعیت هایی بتوانند خود را کنترل کنند؛ کریمانه و بزرگوارانه برخورد می کنند. این بچه های بی ادب نابخرد، که ممکن است چهل، پنجاه سال هم داشته باشند، اما عقل و رفتارشان بچگانه است، گاهی از بچه انسان هم پایین ترند و مثل حیواناتند:»اولئک کالانعام بل هم اضل« 6 اگر مواجه شود با اینها که فحش می دهند، بی احترامی می کنند، خداوند می فرماید: (مروا.) مرور یک وقت فیزیکی است؛ یعنی در کوچه راهشان را می گیرند و می روند، اما یک وقت هم در صحنه اجتماع با آنها مواجه می شوند. اگر در صحنه اجتماع با چنین کسانی مواجه شوند که به آنها بی احترامی می کنند، چه باید بکنند؟ نسبت به اینها باید کریمانه و بزرگوارانه برخورد کرد؛ یعنی مبادا بچگی کنید! آنها بی عقلی می کنند، بچگی می کنند؛ شما نگویید ما مقابله به مثل می کنیم؛ نگویید: «وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به.»7 نه، کریمانه برخورد کنید. همین قدر که شما از شر آنها خلاص شدید، از چنگ آنها درآمدید، بزرگوارانه و محترمانه از کنارشان رد شوید. حالا اگر برخورد فیزیکی هست، عبور فیزیکی؛ اگر برخورد اجتماعی و اعتباری هست، متناسب با خودش، اعتنایی هم نکنید. برای اینکه آدم بتواند چنین برخوردی داشته باشد باید ملکه "حلم" را در خودش تقویت کرده باشد؛ بتواند اعصابش را کنترل کند. اگر در جایی به طور طبیعی انسان به خشم می آید، اوقاتش تلخ می شود، ممکن است یک رفتار ناشایستی انجام بدهد و کار بچگانه ای بکند، از قبل باید خودش را آماده کرده باشد که اگر با چنین صحنه ای مواجه شد، اوقاتش تلخ نشود، بتواند خودش را کنترل کند. این وقتی است که آدم، وقاری برای خودش کسب کرده باشد، حلمی داشته باشد. در واقع، اینجا نمادی از حلم و وقار مؤمن را نمایش می دهد. نمی فرماید عبدالرحمان کسانی هستند که دارای حلمند، دارای وقار و سکینه اند، اما اثرش را نشان می دهد؛ می فرماید: اگر با کسانی از اهل لغو برخورد کردند، برخورد کریمانه و بزرگوارانه دارند؛ «و اذا مروا باللغو مرواکراما.» آنها دست خوش احساسات زودگذر، که غالبا از مرام های شیطان است، نمی شوند. برخی تصور می کنند تواضع در همه جا ممدوح است؛ این گونه سکوت کردن و بی اعتنایی کردن همه جا مطلوب است. نه، این هم باید در مسیر عبودیت باشد. اگر جایی بی اعتنایی کردن به حرکتی موجب شد که حق الهی پایمال شود نباید سکوت کرد. یک وقت حق من پایمال می شود، من فدای بندگی راه خدا! من چه هستم؟ همه عالم با یک اراده خدا به وجود آمده، یک لحظه هم اگر اراده نکند همه چیز از بین می رود. این چیزی نیست، ارزشی ندارد. اما گاهی به عظمت الهی لطمه می خورد، حق خدا تضییع می شود. اگر طوری باشد که رفتار لغو و رفتار نابخردانه و جاهلانه کسانی موجب می شود که حق، مهجور شود، نسبت به حق الهی در جامعه اهانت شود، دیگر نباید سکوت کرد. در روایتی آمده است: کسی که برای خدا چهره اش را درهم نکشد، آتش جهنم آن چهره را درهم خواهد کشید. آنجا که آدم با صحنه ای مواجه می شود که در اثر سکوت کردن، حق الهی تضییع می شود یا حق، مخفی می شود یا اصلا به عظمت اسلامی، به عظمت الهی، به مقدسات الهی توهین می شود اینجا جای سکوت نیست، نباید بگوید: «الباطل یموت بموت اهله» یا «الباطل یموت بترک ذکره.» خیر، تنبلی را با رفتار کریمانه اشتباه نکنید! وقتی نسبت به مقدسات اسلام توهین می شود آنجا جای سکوت و گذشت نیست. از چه می گذرید؟ از حق خودت می توانی بگذری، اما از حق خدا نه. اگر به اسلام توهین کردند آنجا دیگر جای سکوت نیست. این «مروا کراما» جایش اینجا نیست.اگر کسی در مقابل بدعتی که رایج می شود سکوت کند، قرآن می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» 8لعنت همه لعنت کنندگان عالم بر عالمانی که در مقابل بدعت، سکوت می کنند! اینجا جای رفتار کریمانه و سکوت و حلم و وقار نیست. اگر دقت کنیم، وقتی به خود ما توهین می شود، اوقاتمان تلخ می شود، نمی توانیم تحمل کنیم؛ اما آنجا که به اسلام و به مقدسات توهین می شود خیلی راحت می بخشیم؛ یعنی ما پرستشگر خودمان هستیم، نه پرستشگر خدا.
پیش از انقلاب، برخی افراد در خیابان ها صدای موسیقی را بلند می کردند و همسایه ها اذیت می شدند. شخص مقدس بسیار خوبی ناراحت بود از اینکه همسایه ها صدای موسیقی را بلند می کنند؛ اذیت می شد. اتفاق افتاد که یک بار همسفر بودیم و در یک مسافرت چند ساعته، کنار هم نشسته بودیم. او شروع کرد به اینکه اوضاع چقدر خراب شده است! گفتم: چطور؟ گفت: آقا! چقدر مردم بی حیا شده اند؛ احکام الهی را رعایت نمی کنند، چنین و چنان است. حرف هایش را که زد، گفتم: از شما سؤالی دارم: این موسیقی که شما می فرمایید گناهش بیشتر است یا غیبت؟ گفت: البته روایات درباره غیبت خیلی عجیب است. گفتم: غیبت گناهش بیشتر است یا ربا؟ گفت: درباره ربا خوردن روایت داریم که یک درهم رباخوردن گناهش بالاتر از این است که کسی با محرم خودش هفتاد بار در خانه خدا زنا کند! گفتم: کسی یک درهم ربا بخورد گناهش بیشتر است یا صدای موسیقی را بلند کند؟ گفت: البته گناه ربا خیلی بیشتر است. گفتم: واقعا اگر کسی علناً ربابخورد شما همین قدر ناراحت می شوید که از صدای موسیقی ناراحت می شوید؟ اگر کسی در حضور شما، در جمعی از مؤمنی غیبت کند- غیبت، محرم قطعی است- شما همین قدر ناراحت می شوید که از صدای موسیقی ناراحت می شوید؟ خواستم به او بگویم: آنجا که شما از صدای موسیقی ناراحت می شوید، بخشی از ناراحتی شما به خاطر این است که به شما بی احترامی می کنند؛ به آخوندی که می گوید موسیقی بد است، دهن کجی می کنند. اما آنجا که کسی غیبت می کند- به شما جسارتی نمی کند- از دیگری بدگویی می کند، یا آنجا که به دین و مقدسات و احکام الهی اهانت می شود، می گوییم: آدم باید صبر داشته باشد، حوصله کند!
?
منابع:
1. فرقان آیه 63
2. بقره آیه 37
3. ذاریات آیه 56
4.نحل آیه 106
5. فرقان آیه 72
6. اعراف آیه 176
7. نحل آیه 126
8. بقره آیه 951